خواهر شهید: برای اولین بار که جبهه رفته بود بعد از یک ماه برگشت و به من گفت:« من نزدیک بود شهید بشوم اما مثل اینکه اعمال نیک بنده ضعیف است و باید قوی اش کنم تا شهید شوم.»
شناسنامه
همرزم شهید: روزی که میخواستیم برای جبهه اسم بنویسیم ما را نمیبردند چون سن ما کم بود، ولی ما کلکی زدیم و در تاریخ تولدمان در شناسنامه دست بردیم و سنمان را بالاتر بردیم تا ما را به جبهه ببرند.
غسل شهادت
برادر شهید: روحیه ی بالایی برای شهادت داشت طوری که هنگام عملیات بعد از وضو، غسل شهادت کرد و شروع به شرکت در عملیات کرد و به عنوان یک آرپی جی زن پس از ساعت ها عملیات و مبارزه علیه بعثی ها با اصابت ترکش به سر و بدن درحالیکه زیر لب مناجات میکرد شهید شد.
راحتی در قبر
برادر شهید: یکی از بستگان ما یکی از اموات را در خواب دید، که میگفت:« از وقتی که شهید را در قبرستان دفن کردند، در قبر راحت تریم.»
--------------------------------------------------------------------------------